سياست آمريكا و تهاجم نظامى

جايگاه متمايز آمريكا در حيطه نظام بين‏الملل كه به دنبال سقوط شوروى زوال زير بنايى - اقتصاد دولتى و سقوط روبنايى - كمونيسم، مسجل گشت اين كشور را در شرايطى قرار داد كه از اين امكان برخوردار گردد كه انتظارات نخبگان اقتصادى، توجيهات نخبگان فرهنگى، خواسته‏هاى نخبگان نظامى، الزامات سازمانى نخبگان بوروكراتيك و نگرش‏هاى نخبگان سياسى را عملى گراند. طراحان سياست خارجى آمريكا و مجريان اين سياست‏ها به دنبال دگرگونى بنيادى در نحوه توزيع قدرت در صحنه جهانى به افزايش گسترده قدرت مانور اين كشور در رابطه با كشورهاى ديگر يافتند. اشتباه محاسبه صدام حسين در تاريخ 2 آگوست سال 1991 كه به جهت عدم دستگاه رهبرى عراق از ماهيت دگرگونى ساختار نظام بين‏المللى از يك سو و فقدان استنباط تاريخى از محورهاى شكل‏دهنده سياست جهانى آمريكا از سوى ديگر و مخصوصا نگاه استراتژيك آمريكا به منطقه خليج فارس انجام گرفت، اين فرصت تاريخى را در اختيار دستگاه تصميم گيرى آمريكا قرار داد كه در راستاى پياده سازى تدريجى بينش راهبردى آمريكا در خصوص نقش و منافع جهانى اين كشور اقدام كند. حركت به سوى ملموس ساختن اين بينش با توجه به شوكى كه بر قدرت‏هاى برتر نظام بين‏الملل در خصوص سهولت سقوط كمونيسم وارد آمده بود به شدت تسهيل گشت. قدرت‏هاى برتر نظام بين‏الملل با توجه به برترى كيفى و كمى آمريكا بسيار مشكل يافته‏اند كه خود را با شرايط جديد بين‏المللى تطبيق دهند چرا كه اين به مفهوم پذيرش استنباطات آمريكا زا چگونگى و كيفيت نظام بين‏الملل و ماهيت قواعد حاكم بر رابطه بين كشورها مى‏باشد. البته با توجه به اين كه گسل‏هاى حاكم بين كشورهاى مطرح و ايالات متحده امريكا فاقد مبناى ايدئولوژيك مى‏باشند، منجر به آن گشته كه اين كشورها برترى رهبر جهان غرب را به مفهوم چالش مستقيم به منافع منطقه‏اى و جهانى خود نيابند. عدم از احساس خطر در رابطه با اهداف حياتى به وسيله كشورها اين فرصت را براى آمريكا فراهم آورده كه با ايجاد ائتلاف‏هاى سياسى، نظامى، اقتصادى، مالى و بانكى در اعمال سياست‏هاى خود در صحنه‏ى جهانى براى كشورهاى مطرح نظام بين‏الملل احساس امنيت را به وجود آورد. در بطن ايجاد فضايى كه در آن كشورهاى برتر، افزايش قدرت آمريكا را به عنوان چالش در راه اهداف حياتى خود در نظر نگيرند، دولت آمريكا سياست گسترش حوزه امنيتى خود را كه در چارچوب استراتژى كلان كشور مى‏باشد در دستور كار خود قرار داده است.
به دنبال تفسير ملى گرايانه رهبر آمريكا در سال 1823 شاهد شكل گيرى حوزه امنيتى اين كشور در منطقه نيمكره غربى هستيم. سقوط نازيسم و اقتدار كمونيسم به دنبال جنگ روم، اروپاى غربى را به حوزه امنيتى جديد آمريكا تبديل كرد كه اين به مفهوم نقش وسيع‏تر و حضور قاطع‏تر آمريكا در شكل دادن به قواعد حاكم بر روابط بين بازيگران بين‏المللى و سلطه آمريكا در حيطه‏هاى نظامى، سياسى و اقتصادى است. پايان جنگ كره در سال 1953 با توجه به تقسيم شبه جزيره كره منجر به گسترش حوزه امنيتى آمريكا به درياى ژاپن و جنوب شرق آسيا گرديد. خروج انگلستان از منطقه خليج فارس در سال 1971 اين فرصت تاريخى را براى ايالات متحده آمريكا به وجود آورد كه براى اولين بار در طول تاريخ كوتاه اين كشور به عامل تعيين كننده تبديل شود و حوزه امنيتى خود را به منطقه خليج فارس اشاعه دهد و حضور آمريكا در منطقه خليج فارس، اين كشور را در موقعيتى قرار داد كه به بسترسازى و ايجاد فرصت مناسب در جهت تقويت موضع جهانى بپردازد. اين‏كه دولتمردان سنتا در جهت حوزه حضور آمريكا در سطح جهانى و در راستاى منافع اين كشور اقدام مى‏كنند، اما عملياتى كردن اين سياست‏ها بيش از هر چيز بستگى به عملكرد كشورهاى ديگر دارد كه اين موقعيت را امكان پذير مى‏سازند. حوادث يازده سپتامبر و عملكرد حكومت طالبان در رابطه با اين حوادث شرايط مناسبى را فراهم آورد كه آمريكا در حوزه‏هاى نفوذ تاريخى انگلستان و روسيه، حضور فعال پيدا كند. برپايى حكومت وابسته در افغانستان و سوق دادن كشورهاى آسياى مركزى، قفقاز در مرزهاى جنوبى كشورى كه نزديك به هشتاد سال به عنوان دشمن شماره يك، شكل دهنده جهت گيرى‏هاى سياست خارجى آمريكا بود، اين كشور را در شرايطى قرار داد كه حركت به سوى نهايى ساختن موقعيت برتر خود در منطقه خاورميانه را انجام دهد. اين استراتژى كه در دوران جورج دبليو بوش شفافيت و توجيه تئوريك يافت، عراق را از موقعيت ويژه‏اى برخوردار ساخت. در دوران جورج بوش در اوايل دهه 1990 با وجود اين كه عملكرد صدام حسين در محيط عملياتى كويت نزديك به نيم ميليون سرباز آمريكايى را به نزديكى مرزهاى عراق كشاند اما به جهت عدم وجود يك تحريك دقيق و عقلايى از منافع منطقه‏اى آمريكا و چگونگى پياده كردن اهداف كه ناشى از خلا سقوط شوروى بود، تغيير رژيم در بغداد يك اولويت تلقى نگرديد به دنبال سقوط طالبان، رهبران سياست خارجى آمريكا سرانجام موفق شدند كه توجيه تئوريك براى برداشت خود از صحنه جهانى و تعريف ملموس‏تر و ملى گرايانه‏تر از منافع ملى آمريكا به عمل آورند. دستگاه رهبرى آمريكا از يك سو ضرورت را در اين مى‏داند كه كشورهايى را كه با ماهيت وجودى اسرائيل مخالف هستند را منزوى و در صورت امكان با تغيير رژيم مواجه سازد و از سويى ديگر با وجود اين كه آمريكا نزديك به يازده ميليون بشكه نفت در روز از بازارهاى جهانى ابتياع مى‏كند، سعى را بر اين قرار داده است كه از وابستگى خود به عربستان سعودى به عنوان بزرگ‏ترين توليد كننده نفت جهانى بكاهد و موقعيت اين كشور را در تعيين قيمت نفت كه به جهت وجود بيش از هفت ميليون بشكه توليد نفت، بسيار برجسته مى‏باشد كاهش دهد. در نهايت آمريكا در اين صدد است كه الگوهاى ارزشى غربى را به خاورميانه با جديت و شدت بيشترى وارد كند. سياست‏هاى خصمانه‏ى صدام حسين در خصوص اسرائيل كه با پرتاب نزديك به چهل موشك اسكاد به اين كشور در دوران جنگ دوم خليج فارس كاملا وضوح يافت، كشور را به بزرگ‏ترين خطر متوجه اسرائيل تبديل كرده است و با توجه به نگام خصمانه صدام حسين به اسرائيل بود كه تشكيلات اتمى اين كشور در دهه 1980 مورد حمله هواپيماهاى اسرائيلى قرار گرفت و كاملا منهدم گشتند. براساس آمارهاى منتشره در سال‏هاى بعد از آن كاملا مسجل گشت كه عراق در آستانه‏ى توليد بمب اتمى قرار داشت كه حمله‏ى اسرائيل امكان آن را متوقف ساخت. كشور عراق با توانايى بيش از سه ميليون بشكه در روز و با نزديك به وجود ده درصد ذخيره ثابت شده در دنيا و موقعيتى است كه مى‏تواند حاكميت عربستان را به چالش بكشد.
در صورت تغيير رژيم در عراق و ايجاد يك حكومت طرفدار آمريكا، پرواضح است اين كشور در موقعيتى قرار دارد كه در صورتى كه دولت عربستان به جهت فشارهاى داخلى مجبور به افزايش بيش از اندازه قيمت نفت كه مطلوب آمريكا است، باشد، مى‏تواند اين كشور را به چالش بگيرد. استقلال عراق در سال 1933 كه با توجه به همكارى و هميارى انگلستان و فرانسه امكان‏پذير گشت، خانواده هاشمى را به قدرت رساند كه در نهايت با اقدام مسلحانه نظاميان در سال 1958 به سقوط سلطنت منجر شد. از اين زمان شاهد حركت به‏سوى اسلام زدايى در اين كشور هستيم، زمان صعود حزب بعث به قدرت در سال 1968، كه براساس آموزه‏هاى پايان عربيسم و سوسياليسم عربى، مفاهيم اسلامى را سد راه نهادينه ساختن قدرت خود مى‏يافت، اين سياست را تشديد ساخت و قدرت‏يابى صدام حسين در سال 1979 به دنبال بركنارى حسن البكر به مفهوم تشديد خشونت بار اين سياست بود. عراق امروزه به عنوان عرفى‏ترين كشور منطقه در بهترين موقعيت از نظر رهبران آمريكا براى اشاعه مفاهيم و ارزش‏هاى غربى مى‏باشد. با وجود اين كه حدود 60 درصد جمعيت عراق و حدود 70 درصد جمعيت بغداد را شيعيان تشكيل مى‏دهند، به جهت سياست‏هاى حزب بعث در طول 35 سال گذشته اين كشور در شرايطى است كه بسيار مستعد مى‏باشد كه از طريق حكومت طرفدار غرب به معرفى الگوهاى غربى در منطقه بپردازد.
به‏دنبال شكست عراق در جنگ دوم خليج فارس كردهاى شمال عراق و شيعيان جنوب اين كشور عملا مناطق خودمختار را به وجود آورده‏اند كه خود سبب تضعيف شديد حكومت مركزى گشته است. ايجاد آنسكام در سال 1991 در جهت پيدا كردن و از بين بردن سلاح‏هاى كشتار جمعى عراق به گونه‏اى بسيار اساسى توانايى نظامى عراق را كاهش داد. هر چند كه آنسكام در سال 1998 عملا مجبور شد فعاليت‏هاى خود را در عراق به علت عدم همكارى دولت بعثى نيمه كاره گذارد، اما در طى نزديك به هفت سال عملكرد اين نهاد شكل يافته و به‏وسيله سازمان ملل، خلع سلاح عراق عملا انجام شد. ورود مجدد بازرسان تسليحاتى سازمان ملل كه در اواخر سال 2002 انجام شد، در واقع تلاشى جديد در تداوم تضعيف نظامى عراق و خلع سلاح اين كشور مى‏باشد. سياست رهبران آمريكا در تهديد عراق به حمله نظامى، محققا برخاسته از ملاحظات ژئوپولتيك، اولويت‏هاى ژئواكونوميك، نگرش‏هاى ارزشى و تعبيرات سياسى مى‏باشد. دولتمردان حاكم در كاخ سفيد در صدد تغيير نقشه سياسى، دگرگونى مرزهاى ارزشى و در بلند مدت در صورت نياز متحول ساختن نقشه جغرافيايى منطقه مى‏باشند.
براى آن‏كه اهداف تحقق يابند، تغيير رژيم در بغداد الزامى مى‏شود چرا كه اين كشور مى‏بايستى به منطقه آغازين پياده‏سازى عمليات تبديل شود. كيفيات و ويژگى‏هاى داخلى عراق تا حدود زيادى بازتاب سياست‏هاى صدام حسين مى‏باشد و فرصتى براى آمريكا فراهم ساخته است تا از اين امكان برخوردار باشد كه اين خواسته را جامه عمل بپوشاند. عاملى كه بيش از هر چيز ديگرى تسهيل خواسته‏هاى آمريكا را امكان پذير ساخته سياست‏هاى مبتنى بر ارزيابى‏هاى غلط صدام حسين از شرايط بين‏المللى و الزامات قدرت آمريكا بوده است. صدام حسين به جهت سياست‏هاى خود بهترين متحد آمريكا در تحقق اين سياست‏ها بوده است.